نوشته اصلی توسط
Deldade
سلام؛ از خیلی ها دربارها بیماریم صحبت کرده ام همشون یک چیز رو میگن؛اون هم باید اراده و صبر داشته باشی و به هیچ عنوان باید به فکرهای منفی بی اعتنا باشی؛سوال اینجاست من از سال 85 تاالان دچار این بیماری هستم ودر گذرزمان حالم بهتر نشده که هیچ دارم به مرز جنون نزدیک میشم.یعنی دل زدگی از دنیا و بیهوده دانستن زندگی و همسر وفرزند و در خیالات زندگی کردن*شما فکر کن هفته بعد تو خونمون قراره ا هیئت بیادو ترسم اینه وسایلی که برای پذیرایی از میهمانآن هیئت باید ازشیرینی فروشی بخرم نکنه وقتی بخورند باعث مرگشآن شود و منو اعدام کنند ویاحتی به میوه ای که خداوند به همه مون داده شک میکنم اینه که میبرم نکنه میهمآن بخوره و بمیره؛چرا باید اصلا این مشکلات مستقیم بیابند منو پیدا کنند؛شما ها که آخر کارشناس روانشناسی هستیدچرا به یک مسلمان که این مریضی خسته اش کرده و به مرز خود کشی کشیده؛چرا کمک نمیکنید چرا راهنمایی لازم را نمیکنند فقط حرف میزنید یا به عبارتی درمان آن را با بی اعتنایی به فکرهای منفی میبینید ؛لامصب هرکاری میکنی که فکر منفی را خنثی کنی واقعا نمیشه؛یا شاید من نمیتونم ؛بابا یه ذره هم به فکر ما باشید کدام دکتر یا روانشناسی که بابت این بیماری به نتیجه رسیده حداقل آدرسشو بگید یا تلفنشو؛ خلاصه بگید که راه حل درمانش چیه؛این انصافه ؛وقتی با خانواده برای تفریح به یه جایی میرویم اونجاهم فکر منفی دست از سرم بر نمیداره نکنه یه کسی اینجا بمیره یا جنازه ای درآن مکان باشه و همه چیز رو به گردن تو بندازند و تورا اعدام کنند چرا خدایا؛مگر من چیکارکردم؛منی که همیشه شکرت را به جا آوردم و لقمه حرام نخوردم نگاه چپ به نامحرم هم نیانداخته ام؛ منی که روضه خون امام حسین هستم دارم با مداحی وداع میکنم و خلاصه این بود ماجرایم وسواسیت فکری بنده که حتی برای خرید به فروشگاهی مراجعه میکنم نکنه یعنی چیزی گم بشه و همه چیز رو بهم گردن من بیاندازند و اتهام دزدی بزنند الهی به امید تو انشاللله دوستان راهنمایی مفید وارزنده فراموش نشه ؛با تشکر